ســـــــــــــــلام .
ازموقع امتحاناگوشیم خاموش کردمودیگه بهش فکرنمیکنم .
آخه امتحاناخراب میکنم .
شب جمعه زنگ زدم به فروغ مامانش برداشت که خونه ی پسرعمو اینام بود.
گفت فروغ خونه است داره درس میخونه .لحنش خیلی عصبانی بود
فکرکنم اون لحظه اونم اونجابود.
باخودم فکرکردم نکنه حالابگه این دختره همیشه به فروغ زنگ میزنه مزاحم میشه حالافروغ میخواددرساشوبخونه .
وبعداگه اونم بشنونه ...بدمیشه .واسه همین کلی گریه کردم .
من فقط برای آخرین بارمیخواستم به فروغ زنگ بزنم چون میخواستم گوشیم خاموش کنم بعدش .
حالاهم اصلاروشن نمیکنم مطمنم فروغم نزنگیده .
نزنگه به درک نمیخوام .
جـــــــــدی میگم نمیخوام بدونم دوسم داره یانه
اصلادیگه بیخیالش میشم .
درسم خیییییییییلی مهم تره .
میشینم درسمومیخونموبه هیچکی فکرنمیکنم .
اون پسرخوبیه .امـــــــا ....
نمیدونم .
اگه دوسم نداشته باشه چی .
همه چی میسپرم دست خــــــــــدا و
میگم بیخیالش.
ولی ازهمه چی بگذریم .
دوسش دارم .
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1